فرهنگ امروز/امیدعلی بابایی: شاید امروزه اصلیترین سنجه اطلاق واژه روشنفکر به افراد، در خلاف جهت شنا کردن آنان باشد، یعنی شناخته شدن یک فرد به عنوان روشنفکر باید با بوق و کرنا در گوش جامعه فرو رود و سپس اندیشههای او مطرح و بازخورد آن دیده شود. البته طبیعی است که در فضای امروز که احاطه جریانهای حاکم فکری در مطالعات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... بستگی مستقیم با قدرت تبلیغاتی و ثروت آنان دارد، روشنفکر برای شنیده و دیده شدن نیاز به ایجاد یک موج اولیه دارد که بتواند به درون این فضا نفوذ کرده و جایی برای خود پیدا کند، اما گاهی اوقات همین مسیر و نحوه ورود، منجر به دگماندیشی شده، زیرا برای مقابله با جریانهای قوی و جاافتاده فکری موجود، روشنفکر باید بدون توجه به اشکالات اندیشههای خود به دل این میدان برود و بعد از پیدا کردن جایگاه خود و تصاحب بخشی از این زمین بازی، به تبیین و ترویج تفکر خود بپردازد و بعد از کسب جایگاه اگر بخواهد افکار را قانع کند که مجبور بوده برای کسب فرصت و ترویج اندیشههایش حتی به مقابله با انتقاد درست و بجا بپردازد، متهم به دورویی و نیرنگ میشود و شاید بسیاری از مخاطبان او از اطرافش پراکنده شوند.
با همه این اوصاف گاهی اوقات ایراد از خود روشنفکران است که نه تنها میخواهند خلاف مسیر رودخانه شنا کنند، بلکه اصلا در رودخانه اشتباه شنا میکنند! این اشتباه بنیادین در همه مطالعات انسانی مثل مباحث فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... وجود دارد ولی وضوح و مصادیق آن در امور فرهنگی بهواسطه همهگیری و گستردگی مخاطبان بیشتر است، چون مخاطبان آن آحاد جامعه هستند که از کتاب، موسیقی، سینما و... به وفور استفاده میکنند و درواقع روشنفکر میخواهد به کمک این موارد، افکار و اندیشههای خود را تبلیغ و ترویج کند تا جامعه به سمت پیشرفت و تعالی حرکت کند. نمونهای از این موضوع چندین سال پیش اتفاق افتاد؛ یکی از خوانندگان جوان پاپ و محبوب آن زمان بر اثر بیماری فوت کرد و عده زیادی از طرفداران او در مراسم تشییع جنازه شرکت کرده و موجی عظیم از همدردی را به راه انداختند. در این میان فردی که همان مردم به او روشنفکر میگفتند به یکباره با ابراز ناراحتی نسبت به این موج همدردی، با توهین و تخریب آن خواننده و طرفدارانش (قلدری جهت ورود به جایگاهی که صدایش شنیده شود) به این موضوع پرداخت که باید موسیقی فاخر گوش داده شود و این موسیقیهای مبتذل باعث عقبافتادگی و... جامعه میشود، این شیوه رفتاری مصداق به جای خلاف جهت آب شنا کردن در رودخانه اشتباه شنا کردن بود! در زمانهای که سردرد و دردسرهای فراوان در جامعهای مثل ایران وجود دارد، آیا اجازه دادن به افراد تا بتوانند موسیقی، فیلم، کتاب و... مورد علاقهشان را (ولو به قول عدهای روشنفکر، از نوع مبتذل) استفاده کنند، ایراد دارد؟ مگرنه این است که بخشی از رسالت هنر برای ایجاد سرگرمی است و اگر فاخر بودن در تناقض با سرگرمی و تفریح باشد، قطعا آن اثر از طرف جامعه پسزده خواهد شد. در واقع آن روشنفکری که گوش دادن به آن نوع موسیقی و... را تقبیح میکرد نه تنها مسیر را اشتباه میرفت، بلکه مبدا و مقصد او هم اشتباه بود.
یکی از اصلیترین اشکالاتی که از گذشتههای دور به برخی روشنفکران وارد بوده و امروزه نیز حتی با اینکه دسترسی به افکار، اطلاعات و آمار بیشتر و سادهتر است این ایراد باز هم وارد میشود، بحث دوری و جدایی روشنفکر از بطن جامعه و دغدغههای آن است. درست است که یک روشنفکر برای اینکه بتواند زمین بازی را بهتر ببیند باید در جایگاهی بنشیند که به کل زمین احاطه داشته باشد ولی اگر هرازگاهی پا به این زمین نگذارد، نمیتواند از دغدغههای واقعی افراد باخبر شود، چون روشنفکری که در زمینه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و... اظهارنظر میکند، با ریاضیدان، مهندس و... که در علوم قابل سنجش و محسوس فعالیت میکند، تفاوت فراوانی دارد. سالهاست که با کمّی شدن قانون جاذبه، مهندسان بر پایه همان قانون، دستاوردهای فراوانی داشتهاند ولی از ازل تاکنون در مطالعات انسانی هیچ قانون مطلق و مستحکمی که بشود از آن به عنوان حقیقتی غیرقابل تغییر نام برد وجود نداشته، زیرا تغییرات در مطالعات انسانی به ازای هر فرد و هر زمان، جدید و متنوع بوده و خواهد بود. وظیفه روشنفکر با یکجانشینی، کار صرف پژوهشی و فقط با مترو تا پژوهشگاه رفتن و ادعای در بین مردم بودن، ادا نمیشود، زیرا پژوهشهای تجربی تنها در صورتی قابل اعتماد خواهند بود و در خدمت جامعه قرار میگیرند که از نتایج آنان استفاده شود و نتایج تحقیقات بتوانند با قرار گرفتن در برابر افکار عمومی و به ویژه پژوهشگران به پرسشهای آنان پاسخ دهند.
برخی از این روشنفکران اوج پویایی و نگاهشان از طبقات بالاتر یک برج است و فکر میکنند با کارهای پژوهشی و تئوریپردازی صرف میتوانند افراد را قضاوت کنند درحالی که بسیاری از تئوریهایشان حتی به نظریه هم تبدیل نمیشود. این روشنفکران از پلههایی بالا میروند که مهندسان ساختهاند، از آسانسورهایی بالا میروند که مهندسان ساختهاند، اما وقتی به پشت بام برج میرسند، بر لبه آن میایستند و با غرور و نگاه از بالا، تنها به خود تکیه میکنند تا بتوانند افکار همان مهندسان و سایر مردمی که در خیابان زیر پایشان راه میروند و حالا از بالای آن برج در نگاه این روشنفکران همچون ذرهای شدهاند را قضاوت و تقبیح کنند، ناگهان با یک نسیم ملایم سقوط میکنند و جوری منهدم میشوند که چیزی از آنان باقی نمیماند و شاید در مسیر سقوط آرزو میکنند به جای نگاه از بالا به مردم، از این برج عاج پایین میآمدند.
منبع: اعتماد
نظر شما